سلام روزتون بخیر
داشتم کتاب سروته یک کرباس رو میخوندم که بنظرم اومد مقدمه ی این کتاب یه جورایی شبیه حال و روز امروز جامعه ی ماست.
به ادامه مطلب برید و قسمتی از مقدمه این کتاب رو بخونید.
سلام روزتون بخیر
داشتم کتاب سروته یک کرباس رو میخوندم که بنظرم اومد مقدمه ی این کتاب یه جورایی شبیه حال و روز امروز جامعه ی ماست.
به ادامه مطلب برید و قسمتی از مقدمه این کتاب رو بخونید.
بهم میاد؟!
نمی توا نم بخوابم.اضطراب دارم که آیا عزم لازم را برای انجام دادن این کار دارم یا نه؛پوشیدن حجاب ،روسری،فول تایم.کسانی که من و دوستان مسلمانم به آن ها ((تمام وقت))1می گوییم همیشه در حضور مردان نامحرم حجاب دارند.((پاروقت )) ها2مثل من حجاب را مانند بخشی از لباس رسمی شان در مدرسه اسلامی می پوشند یا وقتی به مسجد می روند یا حتی شاید وقتی موهایشان وضعیت مرتبی ندارد.
چهار روز برای تصمیم گیری در این باره وقت دارم که آیا واقعا می خواهم سومین نیم سال را در پیش دانشگاهی مانند یک تمام وقت بگذرانم یا خیر .
وحشت زده ام .اما در عین حال...
ادامــه داستان ...
روزی دختر شیخ یک تبلت گوگل نکسوس بخرید و بر شیخ عرضه نمود :[1]
شیخ بگفت: این تبلت که خریدی اولین کار چه کردی؟
عرض نمود: یا شیخ بر صفحه اش برچسب زدم و دور آن کاوری بس محکم قرار دادم.
شیخ فرمود: ایا کسی تورا به این کار مجبور کرد؟
-خیر
فرمود: ایا تو به شرکت گوگل توهین کردی که چنین کاور بر آن نهادی؟
-خیر،اتفاقا خود گوگل که آن را ساخته توصیه نماید که بر آن کاور نهیم.
-ایا چون این تبلت درپیت است کاورش کردی؟
-خیر. بلکه چون ارزشمند است و کلی تکنولوژی صرف آن شده چنین کردم.
-ایا کاور از جمال تبلت نکاهد و به وزنش نیفزاید؟
-باکی نیست. به دوامش نیز بیفزاید.
شیخ صیحه ای بزد و فرمود:
پس بدان که آنکه مرا و ترا ساخته مارا به عفاف توصیه نموده است که عفاف ضمانت ماندگاریست...
[1].متن برگرفته از سایت افسران جوان جنگ نرم(برای مشاهده کلیک کنید)
قبل از ظهر یکی از روز های بهار بود .با همسر باحجابم به یکی از پارک ها رفته بودیم.جایی را برای نشستن انتخاب کردیم و گرم صحبت بودیم که کنار ما جوانی با همسر بد حجابش اتراق کردند.نزدیک ظهر بساط غذا راچیدیم.
این همسایه جدید که انگار با دیدن اوضاع ما به فکر نهار افتادند،شروع به چیدن مقدمات نموده و پس از چند لحظه خیلی مودب از من کبریت خواستند . همین کافی بود تا آرام آرام با این دو نفر صحبتمان شروع شود.جوان تازه پسرخاله شده،از من سوالی پرسید که انتظارش را خیلی نداشتم .او از من پرسید:
وقتی سخن به این جا رسید مرد بسیار متاثر و منقلب شد و گفت:
اقتباس از کتاب خواهرم حجاب سعادت است(با تلخیص)
کشور اسپانیا در جنوب غربی اروپا قرار دارد و از کشور های حاصل خیزی و خوش آب و هوای اروپاست،این کشور درسال711 میلادی زمان خلافت بنی امیه به دست مسلمانان فتح شد.
طارق بن زیاد فرمانده یک لشگر 12هزار نفری از راه جبل اطارق(که هم اکنون به نام اوست)در زمان کمی اسپانیا را فتح کرد ومسلمانان حدود 800سال بر این کشور حکومت کردند.مسیحیان هرچه کردند در این 800سال نتوانستند اسپانیا را باوجود جنگ های خونین پس بگیرند،تا بالاخره زمامداران مسیحی از راه فحشا مسلمانان را شکست داده و از اسپانیا راندند و قتل عام مسلمین صورت گرفت.زمامداران مسیحی با یکی از افسران خائن مسلمان به نام ((براق بن عمار)) همدست شده و به کمک وی دو کار کردند:
1-مشروبات الکلی را به حد وفور در شهر های اسپانیا با قیمت های ارزان و نازل وارد کردند و در اختیار جوانان مسلمان قرار دادند.
2-دختران طناز و دلربای اروپائی را گروه گروه وارد شهر ها کردند و به آن ها راه جذب مسلمانان را آموزش دادند و آزادانه در معبابرعمومی در اختیار جوانان رخنه کرد و وقتی فساد به زمامداران سرایت کرد مقدمات نابودی و سقوط مسلمین فراهم شد.
روزی رسول خدا(ص) از حضرت جبرئیل (ع) پرسید:
به کوچه ای رسیدم که پیر مردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته!گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم به سر کوچه رسیدم؛پیر شده بودم!!